باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
ز آغاز عهدی کرده ام کین جان فدای شه کنم
بشکسته بادا پشتِ جان گر عهد و پیمان بشکنم
من نشکنم جز جور را یا ظالم بد غور را
گر ذرّه ای دارد نمک گبرم اگر آن بشکنم
چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم
خوان کرم گسترده ای مهمان خویشم برده ای
گوشم چرا مالی اگر من گوشه نان بشکنم
از شمس تبریزی اگر باده رسد مستم کند
من لاابالی وار خود استون کیوان بشکنم
نمی دانستم، مانده بودم چی پست کنم برای شما بعد از تعطیلات و برگشت از مسافرت نوروز؛
تا اینکه غزل های شمس تبریزی را از قفسه کتاب برداشتم که با حروفچینی زیبای نستعلیق به زیور تبع آراسته شده، و گشودم و بعد از دو سه غزل به این غزل شورانگیز جلال الدین محمد بلخی رسیدم. و بنده چند بیتی را انتخاب کردم. از هفده بیت، شش بیت!
چون آخر شبه هر چقدر به ذهن خسته فشار بیارم کمتر به نتیجه می رسم!
فقط چند عکس که با دوربین کانن G7 گرفتم، به عنوان گزارش سفرم به روستای زیبای ما:
منظر روستای پررود از جانب شمال:
این عکس را هم خودم با گوشی از خودم گرفتم:
ادامه را در ادامه مطلب مشاهده فرمایید